چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

عکس های اتلیه

گل پسرمو سه شنبه 23 ابان 1391 بردیم اتلیه این جیجل منه این عسل منه این نمکه به خداااااااا این دو تا عشق و نفس منن این ناز بلای منه ...
29 آبان 1391

هفت ماهگیتم پر

اره به قول دوستم 7 ماهگیتم پر امروز برات کیک درستیدم و ازت عکس گرفتم و بردمت بهداشت  قد و وزن عالی بود خودم فکر نمیکردم 600 گرم اضافه وزن کنی وزنت 8600و قد رشیدتم 74 و دور سرتم نمیدونم 44 بود یا 43 شروع این ماهتم با یه سرماخوردگی همراه شده که امیدوارم زیاد نشه   راستی دکتر هم بردمت و گفت از این ماه کلم و پنیر کم چرب به غذات اضافه کنم و میتونی گلابی و الو هم بخوری اینم عکسای 7 ماهگیت عسل مامان یادت نره دوست دارم شیرینکم           ...
29 آبان 1391

از احوالات رهامم

امروز یک شنبه 21 ابان 1391 امروز یاد گرفتی خودت بشینی قبلا هم من میشوندمت و تو میشستی اما خودت حالا یاد گرفتی میری برا خودت میگردی و خسته بشی میشینی مامانی جون یه هفته ای هست که دیگه کاملا همه جا رو میگیری و وایمیستی یکی دو بارم سرنگون شدی بمیرم براتتتتتتتتتتتتت بابا که میاد خونه همش از سرو کول بابا میری بالا و اونم با حوصله مراقبته مامانی همش میای تو اشپزخونه از پله اشپزخونه میای بالا اما نمیتونی بری پایین وقتی میری بالا همه باسنتو میدی بالا و پاها تو دونه دونه میزاری بالا وقتی هم میخوای بیای پایین دوباره باسنتو میدی بالا و هی خودتو تکون میدی اما پایین نمیای تو اشپزخونه اومدنت اصلا خوب نیست چون گاهی گاز روشنه و خطر ناکه...
23 آبان 1391

دندونای بالایی

امروز دوشنبه 8 ابان 1391 عسلکم گل زندگیم جیگر طلا ناز بلا دندونای بالاشم دارم درمیان همین الان دیدم دوتاش باهم اما یکیش بیشتر زده بیرون ...
8 آبان 1391

سفر به کیش

این دومین سفرت بود اولین سفر شمال کشور و دومین سفر جنوب کشور ما یکشنبه 30 مهر 1391 وقتی 208 روزه بودی رفتیم کیش این اولین سفر هوایی تو بود تو هواپیما اروم بودی و خوابیدی اولش من بهت شیر دادم و پستونک تو دهنت گذاشتم که وقتی هواپیما بالا میره و وقتی داره میشینه گوشت اذیت نشه و درد نگیره عسلکم یکمی اذیتمون کردی شبها خیلی بیدار میشدی و و وقتی هم بیرون میرفتیم یکم بیقراری ت کالسکت میکردی که منو بغل کنین ولی در کل خوب بود و برا تغییر روحیمون خوب بود هتلمون اطاق کودک داشت منم تورو دو سه بار بردمت اونجا خیلی محیطشو دوست داشتی و ذوق میکردی خاله اونجا خیلی دوست داشت وقتی میرفتیم زنگ میزد که همکاراشم بیان و تورو ببینن ازت عکس هم انداختم او...
8 آبان 1391

اغاز چهار دست و پا رفتن

سینه خیز رو که حسابی واردی و خیلی سریع خودتو به هر جا که میخوای میرسونی هنوز چهار دستو پا نمیری اما جمعه21 مهر 1391 وقتی گل زندگیم198 روزه بود یک قدم که نه ولی نیم قدم چار دستو پا رفت و همین و تمام یه هفته بعدش یعنی جمعه 28 مهر 1391 وقتی گل زندگیم 205 روزه بود چند تا قدم چهار دستو پا رفت و همین و تمام 8 روز بعدش یعنی شنبه 6 مهر 1391 وقتی213 روزه بود دیگه سینه خیز نرفت و حالا هم که دیگه قهار شده تو چهار دستو پا رفتن و علاوه بر اون همه چی رو هم میگیره و روی دوزانوش وامیسته خنده دارش اینه که وقتی وامیسته دیگه نمیتونه بشینه یا به حالت قبل برگرده و گریه میکنه اینم عکسات اینم بگم که دیگه میتونی بشینی اما هنوز بهت اعتماد ندارم بزرگ...
8 آبان 1391
1